برقص باران
برقص باران و بسوزان
چترهای دوری را
ای تندر تو نیز بخند
بر سبزه ی زیر پاهایم
دام پرتاب شده ی رقصان
همه را می بلعد
و می خزد باران
در شیار عمود در
تا که نفس را به انتها رساند
و فقط چمباتمه بر آتش
صدای دریاست...
چتر نمیخواهد این هوا تو را میخواهد!
برقص باران و بسوزان
چترهای دوری را
ای تندر تو نیز بخند
بر سبزه ی زیر پاهایم
دام پرتاب شده ی رقصان
همه را می بلعد
و می خزد باران
در شیار عمود در
تا که نفس را به انتها رساند
و فقط چمباتمه بر آتش
صدای دریاست...
بارانــ نشانهـ ی انـ ـدوه نیستــ
نشانهـ غمــ ابـ ـرها نیستــ
بارانــ بهانهـ ابرها برایــ دعوتــ بهـ
دوستـ ــي استــ
دعوتــ بهـ پـ ـرواز
دعوتــ بهـ آسـ ـ ـ ـ ــمانـــ
دعوتــ بهـ جایی کهـ تو آنجا نیاز بهـچتــ ـر نخواهیــ داشتـــ...
در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چه قدر زود گذر بود قصه ی من وتو
ودر ان روز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندم زار دل هایمان را
وتهی شد همه جا از عطر گل عشق
ودر کوچ پرنده های غمگین
در ان کویر ارزو
مردی دلشکسته وتنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گل های عشق
در مزرعه ی دوست داشتن ها
قطره اشکی به یاد همه ی خاطره ها!!!
اینجا رادیو دل، موج بغض،صدای من می روم!!
ولی تو بمان بانوی شهریوری من!!!
گيسوانت را بياور شانه پيدا ميشود
بغض داري شانه مردانه پيدا ميشود
امتحان كن ساده معصوم من
تا ببيني باز هم ديوانه پيدا ميشود
من اسير عابر اين كوچه پاييزم
ور هر جايي كه آب ودانه پيدا ميشود
عصر پاييزي زيباست لبخندي بزن
يك دو فنجان چاي در اين خانه پيدا ميشود
کُل ِدُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشــے ...
باز هَم دِلَت میخواهَد...
بَعضــے وَقتها .. فَقَط بَعضــے وَقتها ...
بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده ...
هَمِـﮧے ِدُنیاے ِیــِک نَفَر باشــے...
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت ،
یادگاران تو اند
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد!
حمید مصدق