بن بست!!!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از ان خارج میشد
به من گفت:نرو که بن بسته!
گوش نکردم ، رفتم
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم
پیر شده بودم . . .
چتر نمیخواهد این هوا تو را میخواهد!
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از ان خارج میشد
به من گفت:نرو که بن بسته!
گوش نکردم ، رفتم
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم
پیر شده بودم . . .
خسته ام ازحرف هـای تکراری خـسته ام ازلبخـــــند اجباری
خسته ام ازبغـــض های بیهوده خسته ام ازغم های نیاسوده
خســته ام ازتلخی شـــــبــــها خســـــته ام ازدیدن رویـــــــا
خســـــته ام بـــــس کشـیـــدم غـــم هـرنـاکـسی
خــــــسته ام بس کـه نـالــــیدم دربـــــی کسی
خسته ام ازقلبـــــهای دردست ها بازیـچــه شد
خـــــــسته ام ازقلب های شـکسـتـه درمان نشده
خســــته ام ازگـــــریــــــــه هــــای زار وزار
خسته ام ای خدا؟چــرامنــونمیرســونی به دیـدار؟
بعضی ادم ها پر از مفهوم بودند
پرازحس های خوبند
پرازحرف های نگفته اند
وچه هستند
وچه نیستند
یادشون ...
خاطرشون...
حس های خوبشون...
باهامون هست
آدمها..... بعضیهاشون
سکوتشونم پرازحرفه...
پرازمرحمبه هرزخمه
چرا نمی توان دوید به سوی شهر اهل دل
چرا نمی توان پرید ازین کویر و خاک و گل
زغصه های داغ دل یه ذره کم نمی شود
به جز صدای غم کسی شریک غم نمی شود
کمر شکسته ام درین سرای بی مروتی
نمانده نای رفتنم ز شهر بی محبتی
به سوی عشقه رفته ام چه عاشقانه می دوم
به روی شیشه های شب چه شاعرانه می دمم
صدای پای ابر و باد به کوچه ها که می رسد
به سبزه زار خشک من یه قطره هم نمی چکد
یه لحظه می رود خوشی چه بی امان دوان دوان
چراکه غصه می رسد به کوچه ها قدم زنان
چه سر دهم ز بی کسی همیشه شکوه می کنم
غروب گریه می کنم سپیده گریه می کنم
مرا به زور زندگی نمانده راهه چاره ای
به جز دعای روز مرگ نمانده آه و ناله ای
که هر لحظه در حال پروازم من
همان مجنون ژولیده حالم...
که این دوری و غم برچیده بالم
به دنبال عشقت دویدم دمادم
که بی تو نشستم به مرداب ماتم
شکستم ز عشقت در اعماق شبها
گریستم به یادت در آغوش غمها
دله تنگ خود را به دریا سپردم
که از داغ دلتنگی درین لانه مردم
ندانستی هرگز ز غوغای قلبم
ز یاد تو کوبد تپاتپ دمادم
نگفتم به هیچ کس ازین راز پنهان
چکیدم چکیدم همانند باران
گاهی دلت می خواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه هارو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری...
یا یه جمله مثل:چیزی شده؟؟؟
اونجاست که بغضتو با یه لیوان آب سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه چیزی نشده...
آخرین حرف تو چیست?
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست